براي پيام... دوست و برادرم.
طوطي است اين كه ز منقار شكر مـــــــي ريزد؟!
شكر افشان كندم كاش، سپس بـگريزد
شاه نظمست مگر او، كه خرد شعــــــــــرش را
ميزند بوسه و چون حلقه به گوش آويزد؟!
اين چه شعرست، كه از چشمه ي آبستن طبع
ميكند جاري و در بحر ورق مي ريـــــزد؟!
مگذر اينگونه شكر ريز ، زسوداگه قــــــــــــــــند
ز حسد قند فروش آيد و خـــــــونت ريزد
عمده بفروش و مكن خرد، شكــــــــــــردانت را
خـرده در مور و مگس وسوسه مي انگيزد
با حضور تو هــــــرآنكس به غزل دستي داشت
گــــيج بودم، ز سرودن ز چه مي پرهيزد!
گرچه در شعر و سخن حـــــل مسائل مي كرد
باز در مـــــــــــكتب اشعار تو در جا ميزد
طبع آبستنم از بستر مـــــــــــــــــنظومه ي تو
دوش با درد تو فارغ شد و فـــــــــرياديزد:
شرر شعر تو ، ((ناري))، بود از شور ((پيام))
ور نه از آتش خاموش چه بر مــي خيزد؟!
.................................................

طراحی وبلاگ: س.گ