غزلی دیگر....
(( هو ))
بعد از مدتها دیروز هوای دلم غزلی شد و چند بیت زیر رو سرودم.:
همه رفتند و مرا یک دو نفر هست هنوز من ز انفاس همین یک دو شوم مست هنوز
گر چه پیرم چو به خود می نگرم می بینم همه اعضای مرا بخت جوان هست هنوز
هر که را می نگرم هست به کاری مشغول کار من روز وشب اندیشه وصل است هنوز
همه اندر پی کارند و من اندر پی یار زین سبب مانده ام اینگونه تهیدست هنوز
این همه کوچه و پس کوچه و بیراهه و راه کوچه وصل تو آن کوچه بن بست هنوز
مبری ظن: که هوای منش از یاد برفت به خدا قصد کنی میروم از دست هنوز
تا عبوری کنی از من شده ام خاک رهت تو فسونگر ننهی پای بر این پست هنوز
بکشی یا بنوازی صنما (ناری) را
من نه آنم که ز عشقت بکشم دست هنوز
س.گ
+ نوشته شده در جمعه یازدهم مرداد ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۲۲ ب.ظ توسط س.گ
|
طراحی وبلاگ: س.گ